معتقدم که تاریخ ایران هنوز کالبد شکافی واقعی نشده و مورخان دوران معاصر ما یا خائن هستند یا خائف و به سکوتشان به چند دستگی جامعه دامن میزنند و نیروهای اجتماعی را به جان هم می اندازند و البته در این بین ارتجاع سرخ و سیاه در گوشه ای با لذت به تماشای این برادر کشی فرزندان توسعه نشسته و هر از گاهی جام خود را در خون فرزندان وطن میزنه .
هیچ وقت یکی از ما سوال نپرسید چطور در مملکت صبح درود بر مصدق میگفتند و شامگاهان مرگ او را میخواستند و ما جماعت به راحتی از این داستان گذشتیم .
کودتای 25 مرداد با عدم رضایت شاه در روز 25 مرداد توسط عوامل انگلیس و امریکا انجام شد و در دم شکست خورد .در سه روز باقیمانده تفاله های شوروی یعنی حزب توده موقعیت را بر مصدق تنگ کردند و از آب گل آلود ماهی گرفتند و با تظاهرات سراسری به قدرت نمایی در خیابان پرداختند که هر فرد وطن پرستی جای مصدق بود ترجیح میداد به خود تبعیدی برود .در همین هنگام مصدق که دید ملی شدن نفت پیش کش خرس شمالی در حال بلعیدن آش با جایش هست لذا ترجیح داد که با میدان دادن به قوای نظامی چپیها را بیرون براند لذا در یک توافق و سناریو فی البدایه که مصدق انرا کلیک زد و شاه هم به آن پیوست .شاه به تهران آمد و مصدق به احمد آباد رفت تا آخوند کاشانی و حزب توده هر کدام هژمون مقدس خود را از این واقعه مطالبه کنند که در پیوند نا مقدسشان در سال 57 کردند آنچه که دیدید .هر فرد وطن پرستی وقتی میدید پایتخت دست حزب توده هست به تبعید میرفت و هر وطن پرست دیگری وقتی میدید چاره ای نیست به تهران باز میگشت تا لیدر ناسیونالیزم توسعه گرا باشد و کشور را از دهان شوروی بیرون بکشد .
قبل از هر چیز باید نقبی بزنیم به تاریخ نه چندان دور چین و به سال 1989 درست اولین ایستگاه قبل از انکه چین قدرت اقتصادی شود چون احساس میکنم ما درست در همان نقطه هستیم بی برو برگرد .
سال 1989 رهبران چین به این نتیجه رسیدند که با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و اینکه شوروی دیگر نفعی نداشت و هر انچه از صنایع نظامی مقدور بود از خرس سرخ گرفته بودند به سمت غرب بروند و اقتصاد و تکنولوژی را پربار کنند و ریشه این دلیل اصلا ایدئولوژیک نبود غرب در اواخر 1989 با مهندسی دقیق مارگارت تاچر و با عاملیت رونالد ریگان و خر حمالی عربستان سعودی در یک نقشه دقیق شوروی را در تمامیتش زمین زد وهر چه توانست در تابستان همان سال از اردوگاه سوسیالیزم کند و به خود افزود از رومانی و المان شرقی و چک اسلاواکی و ... ولی تیغش در چین نبرید چون چین خود یک پای تمدن سازی بود و نمیشد مثل دیگر کشورهای ریز و درشت بلعیده شود لذا تصمیم گرفت وارد مشارکت با رهبران خلق چین شود ولی میراث مائوییسم بسیار سنگین بود و باید به هر ترتیب ممکنه آنرا در خود حل میکرد و پوست می انداخت تا بشود غول کنونی و کارخانه دنیا ولی حزب کمونیست چین یکنواخت نبود و رقابت درون حزبی برای رسیدن به این شراکت با غرب بالا گرفت .زائوزیانگ یکی از رهبران چین به طمع افتادکه میراثدار این آشتی تاریخی باشد و چون از سخت افزار لازم بهره مند نبود دست در جیب دانشجویان و اعضا واخورده حزب کمونیست چین کرد و شورش کف خیابان را رقم زد و رفت آنچه رفت شکست قطعی و همیشگی مائوییسم به هزینه جوانان معصوم زائوزیانگ که دید در این قمار باخته است برای همیشه از صحنه سیاسی چین محو شد .
سرمایه داری جهانی یک سیکل کامل است و در قلب خاورمیانه یعنی ایران قیف تنگ شده و کل سیکل عاصی از این تنگناست و میخواهد با ایران دسترسی داشته باشد چون خریت ممکن است مواد اولیه برود شرق دور و ساخته شود و دوباره برگردد به غرب و خاورمیانه که توان مصرف دارند و بازار شرق آسیا تقریبا به حداکثر رشد برق آسای خود رسیده است و توان رهبری اقتصاد جهانی را بیش از این ندارد پس نیاز هست ژئوپلتیک اقتصاد با هارت لند منطبق شود ( هارت لند شامل کشور ایران عراق ترکیه و جمهوری های شمالی ایران است از همینجا کوروش به 40 درصد جمعیت دنیا حکم میراند اگر کسی هارت لند را بگیرد دنیا را گرفته است )لذا امریکا اگر توانست با ضرب اگر نتوانست با مشارکت میخواهد اقتصاد این منطقه را دریابد . و در اینراه سعی کرده در تمام مدت دو دهه گذشته نقشه خود را به جلو ببرد اگر شد با لشکر کشی نشد با نامه نویسی لذا در پسا برجام دوطرف به یک نقشه راهی برای این مشارکت دست پیدا کرده اند ولی عاملیت پروژه از دوطرف در پیچ و تاب است هم جمهوری خواهان میخواهند در امریکا طرف معامله باشند هم چپ های ایران .
چپ ها همینقدر که دست دلباز هستن در تمام دنیا به وقتش فجایع بدی هم می آفرینند چون چپ فقط احساسی است و منطقی نیست و کننده پروژه نیست و نخواهد بود چون هر چیزی قلقی دارد و باید در نوبه خود تند و کند را ضمیمه هم کنی .
در تمام سالهای بعد از خرداد 76 رفسنجانی یک بازنده بزرگ بوده و از این لحاظ نوعی رقابت با خامنه ای احساس میکند و هر طور که شده میخواهد از خجالت خود دربیاید و همیشه در این مسیرکشور را به ضرر می اندازد و از جیب افراد معصوم نشخوار میکند .روحانی در انتخابات قبل بخت خود را آزمود تا شاید بتواند در این مسیر نانی ببرد و ایت الله خامنه ای چون مشکل تاریخی با او نداشت راه او را باز گذاشت و راه هاشمی را بست زیرا میداند ستیز او کور است .هر دو طرف میخواهد با امریکا مشارکت کنند ولی روحانی کمی عجول است و سر سفره برجامی نشسته که معمارش او نیست و حق العمل کارست ولی او چون سرمایهای ندارد لذا از زیر قیمت فروختن مال بی میل نیست در صورتی که صاحب مال راضی نیست همین اول معامله ارزان فروشی شود روحانی همچنین احساس میکند هاشمی دیگر چیزی برای کردیت دادن به اوندارد لذا زیاد نمیخواهد با او تا اخر راه برود رفسنجانی هر از گاهی صورتحساب خود را برایش میفرستند و روحانی خنده ای میکند و چایی برایش میریزد و زیر لب انرا میپیچاند با این لفظ که منکه در نرفته ام دیر نمیشود و من خوش حسابم .برای رسیدن به این مشارکت با غرب مائوییسم یا خمینیزم باید از میان تهی شود وبه موزه تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی برود ولی هاشمی تمام کردیتش خمینی است و سرمایه ای به جز آن ندارد لذا با تمام قوا سعی در مسدود کردن این مسیر دارد لذا ژنرالهای بدنام را بسیج کرده تا همراه خود و بدنه معصوم و ساده لوح اصلاحات به میدان تیان ان من بروند که چیزی برای ما در آن نیست و فقط ما را در خمینیزم نگه میدارد .آمریکا ترجیح میدهد نظاره گر باشد اولا خود چه عاملی را برای این پروژه بر میگزیند و طرف را هم 4 چشمی زیر نظر گرفته که کدام طرف سر آن دیگری را میکوبد و البته همیشه این سرکوبیدن را به عنوان زخم زبان در دست داشته باشد .لذا من هیچ خیری از سوی هاشمی نمیبینم و نبردش را دونکیشوت وار میدانم که هیاهویی برای هیچ است و بهتر است ضعیف در نظام طبیعت حذف شود فقط دلم برای بدنه معصوم میسوزد که خرج آفتابه نشوند .
روحانی بازی خطرناکی را با اقتصاد ملی شروع کرده و بی اعتنا به تبعات آن مجری کاپیتالاسیون اقتصادی و رکود روز افزون بنگاههای اقتصادی داخلی و واردات بی رویه به نفع غرب است .او یک هدف را دنبال میکند از بین بردن صنعت و دادستد داخلی از هر نوعش برای وارد کردن غول اقتصاد جهانی به صورت یکباره راهی که پیش از این ناصر الدین شاه آزمود .چائوشسکو همانند روحانی بی اعتنا به بیکاری و رکود داخلی خواهان پیشبرد ایدئولوژی اقتصادی خود بود .او در حالی در دسامبر 1989 دست در دست رفسنجانی گذاشت که فکر نمی کرد 1 هفته بعد کاخ ریاست جمهوری و جانش را از دست دهد .او پس از بازگشت از تهران در حالیکه مشغول خطابه در بخارست بود ناگهان با موج اعتراضی رو برو گشت . موج اعتراض به حدی بود که او مجبور شد با هلیکوپتر مخصوص ریاست جمهوری فرار کند در ادامه ارتش و قوای نظامی به انقلابیون پیوستند و او در دادگاه نظامی به همراه همسرش به مرگی تلخ محکوم شد حکم بلافاصله اجرا شد .ممکن است روحانی در یکی از این سفرها در حالیکه متن قرار دادهای استعماری را امضا میکند با کاغذ کوچکی مطلع شود: به تهران برنگرد پاستور دیگر در دستان روحانیت نیست .و او باید بلیط ریاض ابتیاع کند .