کل نماهای صفحه

۱۳۹۴ آذر ۳, سه‌شنبه

نامه به بابا لنگ دراز


سلام بابا  حال و هوای لندن چه جوره خوش میگذره بهتون این  آخر سالی دلم براتون تنگ شده .بابا دیدی دکل سواری چه حالی میده  دیگه  بالای ابر هایی توی لندن همش بارونی .بابا عطا حالا با این دکل عین  توخالی مون حسابی   طا کشید و قدمون حسابی بلند شد حالا برو بچ به شوخی اسمت را گذاشتند بابا لنگ دراز.
 بابا لنگ دراز میخواستم با این دکل یک راست بکوبم بیام لندن بریم دریای شمال   هی برنت بزنیم ولی  پاشنه دکل پام را زد درش اوردم یعنی راستش را بخوای دکل رم کرد چموش بازی در اورد رفت خلیج مکزیک و من هم شب بود چشام جایی را نمیدید هوا هم سرد بود دیدم یک جایی سینه کش کوه پر از علوفه و شبدر صدای خر و الاغم زیاد میومد یاد شیر خر افتادم و رفتم تو آغل  تا شب را صبح کنم ولی راستش را بخوای از شیر خر خبری نیست همه نره الاغند ماشالله .حالا هم گیر افتادم  نه راه را بلدم بیام پیشت لندن  نه  حالش را .دیشب با  دائی محسن  چت میکردم میگفت غصه نداره  دائی هم تهران هم فسا جونم فدای کارولینا .زیاد سرت را درد نمیارم به عمو سلمان بگو این ترم عملی برداشتم یک خورده شهریه سنگینه زودتر و بیشتر دلار بفرسته .به مامان جمیله و خاله مهسا سلوم برسون بابا لنگ دراز .



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر