کل نماهای صفحه

۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

کلید رابا این نامه برایت میفرستم با اهالی خل و دیوانه مزرعه بساز


مباشر  از شهر دیگری آمده بود از شهری غربی اگر چه اسمش حسین بود ولی آش شلم و شوربایی بود از همه چیز پدرش آفریقایی بود مادرش آمریکایی در اندونزی بزرگ شده بود .ارباب او را به عنوان مباشر در ملک شرقی  استخدام کرده بود تا به رتق و فتق امور بپردازد و در امد مزرعه را به ارباب بدهد .
.پیش از این سالها این مزرعه  بزرگ دست بدست ارباب ها بود .
مباشران ارباب می آمدند و میرفتند یکیشان قسمت شمال مزرعه  را حصار کشیده بود و به محمد  رضا گفته بود اینجا وایستا کشیک بده  اگر احدی جنب خورد بزنش با این تفنگ ولی محمد رضا  انقدر پای حصار کشیک داد تا مریض شد و  مرد .
مباشرهای دیگر می آمدند با بچه های مزرعه  دوست میشدند .بچه ها عموما بی نظم بودند و دل به مزرعه نمیدادند .و بیشتر دنبال بازیگوشی بودند .ارباب بعضی وقتها بچه های  را کتک میزد بلکه آدم شوند و دل به کار بدهند بعضی هایشان را هم لوس میکرد  .یکی شان را دوبار کتک زد .آنقدر کتک زد که سیاه شد و مرد .آخر انقدر پسرها ی دیگر زیر آبش  را زده بودند که ارباب مجاب شده بود همین سر صبحی کمربند را در بیاورد و صدام را حسابی ادب کند .
صدام بچه نسبتا باهوشی بود ولی تخس هم بود .هر روز یک کرمی میریخت بعضی وقتها میرفت سر قطعه محمد رضای مرحوم و کاسه بشقاب را به هم میزد و بچه های خانه اورا با چوب دنبال میکردند بعد دم غروبی میرفت خانه صباح دزدی همه را عاصی کرده بود ارباب دوبار او را زد تا اینکه مرد .یکبار ارباب سرزده آمد   بود   در خانه محمدرضا مرحوم ولی زیاد تحویلش نگرفتند  ارباب گفته بود میای دوباره سر حصار وایستی علی گفت نه حوصله ندارم کی گفته بیایی اینجا برو دیگر هم نیا من دارم درس میخوانم   کشیک دادن هم شد کار من خودم مزرعه خودم را دارم به کسی هم باج نمیدهم به کسی هم کار ندارم نه زور میگم نه زور میشنوم رعیت کسی هم نیستم این بنیامین را هم انقدر لوس نکن .
بچه های دیگر هم خل و چل بودند .عبدالله روغن فروش بود روغن را میفروخت نه درس میخواند نه علاقه ای داشت  یک گراز خریده بود و ول کرده بود درون مزرعه .گراز هم میرید و خراب میکرد .عبدالله عاشق  اسباب بازی بود .یکروز رفته بود خانه ارباب دید روی میزش سوهان است گفت اینرا میخواهم روغن میدهم سوهان میگیرم ارباب هم سوهان را داده بود عبدالله .حالا کار عبدالله شده بود سوهان زدن دندانهای گراز .و بعد آنرا در مزرعه ول میکرد .یکبار هم یک هواپیما کنترلی خریده بود  گفت بگذار ببینم سرعتش چقدر است هواپیما رفت خورد صاف تو چشم ارباب .ارباب عصبانی گفت این هواپیما را کی تو صورتم زد .عبدالله گفت من نبودم کار صدام هست ریموت هواپیما را لای بشکه های روغن قائم کرد  بنیامین هم از فرصت سو استفاده کرد و گفت آره این صدام از اینکارها زیاد میکند انروزی فشفشه می انداخت توی خانه من .ملک بنیامین کوچک بودولی ادعایش زیاد هی می آمد در زمین بقیه انباری میساخت ارباب هم لوسش میکرد .
از همه اینها نا باب تر رجب بود میگفت این ملک نصف بیشترش مال بابای من بوده و بابای من ارباب بوده من هم دوباره میخواهم ارباب باشم .رجب رفته بود یکسری ماشین خریده بود دستمال توالت میزد و یکخورده دست و بالش باز شده بود و از گرسنگی در آمده بود و اموراتش میگذشت .تازه یک پولی دستش آمده بود که رفت یک  ذرافه خریده بود و میگفت میخواهم این ذرافه اینجا بچرد . ذرافه گردنش دراز بود و در خانه همه میرفت .بنیامین ذوغ زده میخواست از او سواری بگیرد . عبدالله میگفت روغن میدهم بچه اش را می گیرم  .ذرافه برای خود میچرید و میخرامید حصار ها را خراب میکرد به هر وری میرفت بیرون مزرعه فقط طرف  خونه علی نمیرفت  . ولی ان دور و بر سر به سر همسایه های علی میگذاشت که علی کیشش میکرد .

انروزی ذرافه داشت  علف های خانه ملک بغل را میخورد .ارباب  ملک بغل دستی  ولادمیر تفنگ را برداشت تا ذرافه را نفله کند  ولی رجب عصبانی شد و یک سنگ  به ولادمیر زد ولادمیر  صورتش زخمی شد و خون جلوی چشمش را گرفت .رجب سریع امد خانه مباشر  و گفت دستم به دامنت  ، ارباب  بغل دستی  عصبانیست  میخواهد خونم را بریزد .

مباشر کلافه بود آنروز پستچی نامه ای از ارباب آورد .ارباب گفت سریعتر گاو اهن  و دارایی های ملک  را بفروش و یک بلیط بگیر برگرد اینجا ان ملک خوبی بود گندم مرغوبی میداد ولی من دیگر  گندم ملک شرقی را نمیخواهم خودمان همینجا در مزرعه پشتی میکاریم وضع مالی هم زیاد خوب نیست و توانایی اداره ملک شرقی  دیگر نیست با این هزینه ها . زندگی سخت شده و دیگر مثل سابق پولدار نیستم  خودت یکجوری امورات ملک را رفع و رجوع کن باقی پول را بریز به حساب یک بلیط بخر برگرد .

مباشر اینبار یک نامه زد به علی .سلام علی جان میدانم حال و حوصله منرا نداری من دارم میروم کلید ملک را با این نامه برایت میرفرستم با عبدالله و رجب و بنیامین مدارا کن میدانم خل و چل هستند من دارم میروم خودت یکجوری امور را سر و سامان بده .


پینوشت . کسینجر از معدود افرادی است که سالیان سال هست که مشاور کاخ سفید است و معمار سیاست خارجی امریکا صحبتهای چند هفته قبل او در ذهن من بود ولی در گیرو ودار حوادث مختلف منطقه به دست فراموشی رفته بود دوست داشتم در مورد سخنرانی او حاشیه ای بنویسم که در این قالب داستانی نوشتم
-----
کیسینجر :«ما بیش از حد بر جهانی که 150 سال قبل توسط چند کشور اروپایی خلق شد، متمرکز هستیم.»ایران قدرتمندترین ظرفیت اقتصادی و نظامی را در منطقه دارد، که با همکاری با دیگر کشورها و غیردولت‌ها ترکیب شده است.»کیسینجر همچنین گفت به واسطه سیاست‌هایی که از سال 1973 در دستور کار آمریکا قرار گرفت، این کشور به مدت 3 دهه، قدرت چیره در خاورمیانه بود. 
کیسینجر با بیان اینکه واشنگتن باید محدودیت‌هایی را که در دوران جدید وجود دارد بشناسد، گفت: «یکی از تفاوت‌هایی که بین دموکراسی قرن 21 و در قرن 19 وجود دارد، این است که در آن زمان مسائل عموما ساده‌تر بود و تا این حد هم جهانی نبود. اما الان ترسیم تصویری کلی بسیار دشوار شده است.»
او ادامه داد: «ماهیت دموکراسی نوین و فناوری الکترونیک یکی از مسائل دوران ماست. ما به اخباری که روی صفحه تلویزیون می‌بینیم، بر اساس احساسات و نه عقلانیت، واکنش نشان می‌دهیم.»
وی افزود: «اگر نگاهی به تاریخ بیاندازید، می‌بینید که در قرون وسطی مرزها نه بر اساس ملیت، بلکه بر اساس آداب فئودالی ترسیم می‌شد. مسئله اینجاست که وقتی شما مرزهای ملی را تغییر می‌دهید، دوره‌ای از تنش را به وجود می‌آورید.»
کیسینجر گفت عصر کنونی از این جهت منحصر به فرد است که درگیری دائمی در یک منطقه می‌تواند به بروز فاجعه‌ای برای همه منجر شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر