کل نماهای صفحه

۱۳۹۴ آذر ۱۱, چهارشنبه

بهشت مجاهتین

دیشب خواب دیدم مرده ام .نکیر و منکر آمدند بالای سرم چند تا سوال پرسیدند پدر و مادرت آیا مسلمان بودند گفتم آری به خدا و گفتند آیا در زندگی دزدی، تجاوز یا کفران خداوند عزوجل نموده ای گفتم والله اگر چنین کرده بودم دوزخ مرا فرا گیرد .فرشته ای آمد وگفت دستت را بیاور جلو منکه نکته کنکوری را میدانستم سریع دست راستم را جلو اوردم .فرشته گفت ای ناقلا دستت راست ات را جلو اوردی تا کارنامه اعمالت بهشتی باشد منهم خنده ای کردم در حالیکه از استرس عرق سرد بر جبین داشتم .فرشته گفت نترس تو ایمنی برو به بهشت . 
 وارد محوطه بهشت شدم دژبانی تنومند بر در بهشت حاضر بود گفت ورودی جدید هستی ؟ جواب دادم بلی .گفتم اسم، اسم پدر و اسم پدر بزرگ من هم  همه را گفتم گفت همینجا وایستا رفت درون اتاقک و گوشی ورداشت تا بررسی کند هویت بهشتی جدید را .یک چند تا شوخی هم با رفیق همکارش کرد و گوشی را گذاشت و گفت بیا برو داخل من هم در یک حالت عجیب بودم راستیتش بیشتر از خوشحالی یکخورده کنجکاو بودم بهشت چگونه جایی هست .دژبان گفت اولین کاری که میکنی میروی معاونت مهمانسرا  تا سند یک خانه ویلایی را برایت بزنند .هر چند از ایران امده ای ولی عجله نداشته باش برای ازدواج با حوریان بعدا به این حرف من میرسی چون حوری زیاد است و در بدر شوهر تو هم نسبتا جوانی خوب سبک و سنگین کن حوری با کلاس اختیار کن .
اینجا زندگی راحت است غصه ندارد انقدر اینجا زندگی یکنواخت است که حوصله ات سر میرود سعی کن اینجا دوست پیدا کنی وگرنه زندگی ملال آور میشود .در ضمن سرت را توی رودخانه اشربه نکن بعضی از بهشتیان  بد دلند و خوششان نمی آید از دهن خورده باقی بهشتیان بخورند لیوان یکبار مصرف است بزن درون رودخانه و نوش کن .من هم تشکر کردم  ووارد بهشت شدم .

بعد از گرفتن کلید خانه  بهشتی و کمی استراحت راه افتادم به سمت دوست یابی و سراغ محله ایرانیهای بهشت .بعد از کمی پرس وجو   .یکی از بهشتیان ایرانی امد و جلو و گفت از ایران امدی گفتم بله شما هم ایرانی هستید گفت بیا که شانس آوردی بیا تا با جمع ما آشنا بشوی .سرتان را درد نیاورم منطقه ای درست کرده بودند به نام اشرف الجنتین  و رئیس داشتند به نام مسعوت.  محله اشرف الجنتین دو بخش داشت بخش اعراب و بخش پارسی در بخش اعراب چند خانه بزرگ بود از دوستم پرسیدم این خانه برای کیست گفت آن یکی برای ملک جلیل المقام عبدالله است .عبدالله در میان حوریان لول میخورد برای خودش سر مست بود .پرسیدم ان خانه برای کیست گفت این برای برادر عزیزمان صدام حسین تکریتی است  از خانه صدام دود بلند میشد و حوریان ماسک زده بودند پرسیدم چرا حوریان ماسک زده اند گفت طوری نیست صدام دوست دارد آزمایش شیمیایی کند تا حوصله اش سر نرود . آرام آرام به ته محله اشرف الجنتین رسیدم  دیدم از میان ویلایی صدای شیون می آید و دلم ریش شد گفتم این ویلا آز ان کیست گفت همانا این ویلای برادرمان ابوبکر البغدادی است و دارد داعش بازی در می اورد .

دم غروب شد رفیقمان گفت بیا تا یک حوری از بچه های خودمان به عقدت در بیاورم من هم چون کمی سرم گرم بود از باده بهشتی  نصیحت دژبان را فراموش کردم  و عین اسکلها  دست  اولین حوری معرفی شده   را گرفتم و برگشتیم خانه حال و هول .شب خوش گذشت جای شما خالی بود کم از صبح پادشاهی نداشت  .صبح حوری لگدی زد به پهلو که برخیز باید برویم به میدان اشرف الجنتین .با عیال سراسیمه و کنجکاو رفتیم میدان  اصلی .آنجا مردی با سبیل و موی پرکلاغی آمد و گفت حواستان کجا هست همه به هم نگاه کردند و دنبال حواسشان گشتند و چون حواسشان را پیدا نکردند جواب ندادند .مرد مو پرکلاغی گفت حالا که حواس ندارید باید بچه هایتان را بدهید به من بفرستمشان محله غربی بهشت جمع اوری فندق و بلوط برای جمیع بهشتیان آینده .حوریها هم باید همین الان ازمردان جدا شوند .همه گفتند صحیح است صحیح است .گفتم چی صحیح هست لامصب من عمری اذب اقلی بودن در ایران تازه یکشب است  همسر اختیار کردم ولمان کنید بگذارید زندگیمان را بکنیم .همان دوست دیشب ام چنان بر آشفت  که من هراسناک شدم خونم را بریزد . دست عیال را گرفتم و آرام آرام از میدان اشرف الجنه دور شدم تا جلب توجه نکنم  و شصتم را به ماشینهای در حال تردد نشان دادم و بالاخره  ماشینی را هیچ هایک کردم  در ماشین را بازکردم حوری را هول دادم تو و خودم رفتم بغل راننده نشستم گفتم جان مادرت تندتر برو ازاین محله بروم  که من در دنیا نیز از اینان گریزان بودم و بهشتشان هم بدتر از دوزخ است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر